مرد شنل پوش به دیاری دیگر رسید.
مردم خوش آمد گو بودند
خراب و ساخته شدن دیار را بارها شاهد شد.
دلبسته شد به دیار طبق رسمی دیرین
شخصی از اهالی دیار دلبستگی او را دید بدون دانستن اسرار آن
گفت : شاید دوباره قصد سفر کردی چرا آینده می سازی؟
گفتش : تصور برای تو خیالی است گذرا برای من واقعیتی است محض، اشتباه تو این است که زمان را هم چون رودخانه میبینی اما من اقیانوسی مواج
نفهمید چه جواب مسافر را.
مرد شنل پوش دوباره بار سفر بست.
به دیاری دیگر رسید و باز دل بست.
او به دنبالش داشت می آمد.
گفتش: نیا
نشنید
بیچاره نمی دانست رسم روزگار را یا باید اهل دیاری باشی یا مسافر اگر عزم هر دو کنی بود خود را به باد داده ای.
مردم خوش آمد گو بودند
خراب و ساخته شدن دیار را بارها شاهد شد.
دلبسته شد به دیار طبق رسمی دیرین
شخصی از اهالی دیار دلبستگی او را دید بدون دانستن اسرار آن
گفت : شاید دوباره قصد سفر کردی چرا آینده می سازی؟
گفتش : تصور برای تو خیالی است گذرا برای من واقعیتی است محض، اشتباه تو این است که زمان را هم چون رودخانه میبینی اما من اقیانوسی مواج
نفهمید چه جواب مسافر را.
مرد شنل پوش دوباره بار سفر بست.
به دیاری دیگر رسید و باز دل بست.
او به دنبالش داشت می آمد.
گفتش: نیا
نشنید
بیچاره نمی دانست رسم روزگار را یا باید اهل دیاری باشی یا مسافر اگر عزم هر دو کنی بود خود را به باد داده ای.
No comments:
Post a Comment