6/24/2010

فعلاً

متأسفانه تا دو هفته ديگر اين وب آپ نمی شه بايد صبر كنين تا كنكور رو رد كنيم بعد دربست در خدمت جامعه‌ی سايبری هستيم، فعلا خداحافظ

6/16/2010

فعاليت جديد

از الآن به بعد می‌خوام يه مقدار راجع به موسيقی آپ كنم
و برای‌ شروع يك كتاب به اسم گام‌های گريگوريان برای ويولون و نت آهنگ Claire De Lune از Debussy رو ميزارم كه برای پيانو نوشته شده، اين آهنگ واقعاً زيباست. غير قابل توصيفه ( همين آهنگيه كه رو وبلاگم هست البته اگه با Internet Explorer باز كنين آهنگ پخش نمی‌شه).
اگر كسی نت آهنگ خاصی رو خواست می‌تونه بگه تا پيدا كنم.
Debussy ‍از Claire De Lune
گام‌های گريگوريان برای ويولون

پ.ن : مشكل آهنگ وبلاگ حل شد و با مرورگر‌های IE, Safari‌, Chrome, FireFox‌ چك كردم كار كرد

6/14/2010

تاحالافکرکردی چرا...
چراما آدما بااینکه میدونیم چه چیز خوبه و چه چیز بد،ولی باز میریم توجاده خاکی و پامون رو میذاریم روخورده شیشه....؟
مامیدونیم دروغ بده،میگیم.میدونیم غیبت ازلحاظ سنگینی با زنا برابره،میکنیم.میدونیم دزدی کارغیر اخلاقیه،میکنیم. آخه چرا،
نه نه نه!
اشتباه نکن. نمی خوام ادای آدمایی رو دربیارم که کور خود و بینای مردمند و فقط دنبال ایراد گرفتن از بشرند(!). نه عزیزم،من دوستتم،دوستت دارم.چون از جنس توام.. به خودمم میگم.
من فرزند
خداهستم. خدا دوستم دارد. خدا درمن زندگی می کند.
دم و بازدم من نَفَسِ
خداست...
آری... ماهمگی فرزند
خداهستیم.....
پس حالا که مقام خودمون رو فهمیدیم و یادآورشدیم بیایید همین الآن،همینجا، باهم عهد ببندیم بدی هارو-هرچند هم کوچیک و به ظاهر ناچیزباشه-کناربذاریم و توی دلمون آینه ای داشته باشیم تا این دفعه
خـــــــــدا روی بخارش یه چیزی واسه ما بنویسه.....


به امّــــــــید اون روز طلائی




فرياد سكوت

آرامشی ديوانه كننده وجودم را در بر گرفته

چرا؟

چرا هيچ‌كس نمی‌تواند سكوتم را بشنود؟

مدتيست كه در حال فرياد كردن اين سكوت هستم

در اين راه پر پيچو خم كه تاريكی سراسرش را بلعيده

هيچ‌كس چراغی به دستم نمی‌دهد

اما نااميد نيستم بالعكس

اميد در تمام ذرات وجودم متبلور شده

و همين اميد دستم را می‌گيرد.

حتی اجازه ندارم سكوتم را بشكنم

چون متهم خواهم شد به جرم خواسته‌ای غريب

پس فرياد می‌كنم سكوتم را تا لحظه‌ای كه نفس دارم

6/13/2010

انتخاب


سال‌ها، پيش رفتم، با اين خيال كه مقصد را می‌بينم
اما بعد از اين همه سال، گویی پرده‌یی از جلوی چشمانم كنار می‌رود
و چيزی غريب می‌بينم كه دركش بس مشكل است اما
جرأت سخن گفتن را از من می‌گيرد
همسفرانم از بينایی عاجزند، نمی‌دانم شايد هم گوش‌هاشان نمی‌شنود
فرياد من از سر انتخابی عجيب را
مهم نيست
وقت جدايی است، هرچند مشكل است
اما تا ساعاتی ديگر بايد مسيرم را عوض كنم
قدم به دنيایی جديد می‌گذارم
و اين دنيا را با تمام وجودم دوست می‌دارم چون
ساخته خود من است، برآمده از وجود من است
افسوس كه از اين همسفران بيش از دو تن همراهيم نمی‌كنند
شايد همين كافی باشد برای‌ سفری به درازای ابديت
سفری كه مقصدش در بی‌نهايت نهفته است
پس پيش به سوی ابديت

6/12/2010

حس سردرگمی

واقعا امروز حس سردرگمی داره ديوونه‌ام می‌كنه، از يه طرف می‌دونم كه تا چند ساعت ديگه بايد جايی باشم چون اگه اون‌جا نباشم عذاب وجدان می‌گيرم. از طرف ديگه می‌دونم رفتنم شخصی كه واسم مهمه‌ رو اذيت می‌كنه. پس به هر حال بايد عذاب وجدان داشته باشم. حالا قضيه وقتی پيچيده تر می‌شه كه می‌دونم اگر اين اتفاق خاص يه مدت ديرتر اتفاق می‌افتاد می‌تونستم بدون عذاب وجدان برم و تازه اون موقع می‌تونم بيشتر كمك كنم ولی از جهت ديگه اين اتفاق هرچی زوذتر بيافته به نفعش بيشتره.
به اميد اون روز كه هيچ كس وابستگی ناخواسته به كسی نداشته باشه، واقعا چيزه مزخرفيه. وابستگی‌های ناخواسته دقيقاً عين اين می‌مونه كه تو يه اتاق با يه نفر گير افتادی اما اگر بخوای از اتاق بری بيرون مجبوری اون يه نفرو از بين ببری، و هيچ چيز مزخرف‌تر از اين نيست.
اميدوارم به زودی بتونم اين وجدانم كه عين پتك داره تو سرم می كوبه رو به زودی راضیش كنم. 


6/10/2010


هرشبي يك صبح دارد هر دم..........هر نشاتي غم آرد هر دم
تا به كي از باديه مي خوردنت..........شب به شب ميخانه را آزردنت
كوجه ي تنگو فقيرند مردم..........هر قدم رو در كويرند مردم
گر باران هم ببارد هر دم.........چهره ي خار كويرند مردم
سايه از بي سايگي نوري نداشت..........باز هم بي سايه نورند مردم
وقت ساقي را نگيرم بيش از اين..........كين زمين خارو ذليلند مردم
سرزمين ما نشان از بودن است..........كوروش و داريوش آنند مردم
قدرت عالم همه است اين سرزمين..........صف به صف آكنده شيرند مردم
پر شكوه و پر توان و پر خروش..........آه... نامت زنده باد اي مردم

فقط سلام

سلام دوستان اميدوارم از مطالبي كه واستون ميزارم لذت ببريد.
سياوش

6/08/2010

تبريك

امروز بهترين دوستم خواست تا توی اين وبلاگ بنويسه ( سياوش ) من هم به خاطر اين كه تو اسم وبلاگ اسم خودم و كاوه رو گذاشته بودم، اول اومدم بهش سياوش هم اضافه كنم ديدم خيلی طولانی ميشه در نتيجه پس از كلی تلاش به اسم " دست نوشته‌های چند ديوانه " رسيدم و خوب حالا از اين بعد سه تا نويسنده داريم البته كاوه چون عكاسه بيشتر تو زمينه‌ی عكس كار می‌كنه تا متن.



كاملا غير عادی



ديروز تصميم گرفتم اسم وبلاگ رو عوض كنم چون حس می كردم 2022 زياد جلب توجه نمی كرد اما "من كوروش كاملا غير عادی + كاوه" بيشتر تو چشه.
اما يكم توضيح بدم راجع به اسم، كه اصلا واسه چی اينو گذاشتم.
خوب را جع به "من كوروش" كه خوب خودتون بهتر می دونين من اسمم كوروش اينجاش زياد چيز خاصی نداره اما "كاملا غير عادی" خوب قضيه از اونجایی مياد كه اصولاً من از اون موقعی كه شخصيتم و عقايدم شكل گرفت دوستام هميشه بهم می‌گفتن كه پسر تو ديوونه‌ای، البته به معنای عام كلمه اگر در نظر بگيريم يه جورایی هم ديوونه هستم ( مردم ما عادت دارن كه اگر كسی متفاوت فكر كنه بهش بگن ديوونه ) اما خوب چه می شه كرد خودمم با اين قضيه حال می كنم، اين كه متفاوت باشی ( منظورم اين نيست كه جلب توجه می خوام بكنم، اتفاقا هميشه سعی كردم از توجهات به دور باشم ) و اينكه از يه زاويه‌ی ديگه به هر چيز نگاه كنی. البته مسأله از اون جایی پيش مياد كه در متفاوت بودن خيلی پيش میری و می‌رسی به جایی كه سعی می‌كنی هر كسی كامل نشناستت چون واقعا تو آدمایی كه من دور و اطرافم دارم می تونم بگم تقريباً هيچ كس ظرفيت اينو نداره كه از همه‌ی اجزای فكر من با خبر بشه البته به جز يه استثنا ( البته قبلاً فكر می كردم كه دو تا استثنا هستن اما وقتی آقای استثنای شماره 2 از آخرين تصميم من با خبر شدن با اين كه به من قول داده بودن كه هر موقع به كمكشون نياز داشتم بهش بگم دست منو گذاشت تو حنا البته راه جايگزينش رو پيدا كردم )‌
اما خوب كلا غير عادی بودن بيشتر حال می‌ده البته اگر مثل من از اون دست آدمایی باشين كه بيشتر تو دارين و سعی می كنين هميشه برای بقيه يه معما باقی بمونين. ولی خوب در كل من با معماها خيلی حال می كنم، يه جواریی شيرازه‌ی زندگی منن.


6/07/2010

كنكور



خوب گفتم كه اين كنكور دادن امسال ما هم از او داستاناس
تابستون قبل رفته بودم تو فازه درس خوندن و اين حرفا ، كلی هم پول پای كتاب و امتحانای گاج دادم.
من با يكی از دوستام تصميم داشتيم دانشگاه كه قبول شديم با هم ديگه يه گروه راك تشكيل بديم. تو همين اوصاف گاج يه جلسه گذاشت واسه مشاوره، مشاوره تو حرفاش میگفت كه دنبال چيزی برين كه واقعا بهش علاقه دارين، چون بعداً تاوان يه انتخاب الكی رو سخت ميشه پس داد.
ما هم دو دستی زديم تو سر خودمون كه چه غلطی كرديم رفتيم رشته رياضی كاش يكی به ما می گفت كه يه رشته هنری هم وجود داره، اين همه الاف نمیشديم، خلاصه بگذريم از اين كه پول كلاسایی هم كه ثبت نام كرده بودم غير قابل برگشت بود. به بابام كه اصلا نگفتم چون می دونستم عمرا با اين قضيه كنار بياد، موند فقط مادر گرامی، به اون كه گفتم اولش جا خورد ولی بالاخره قبول كرد چون خودش قبلا يه بار از اين قضيه انتخاب رشته كشيده بود.
حالا كی می خواد پيدا كنه منابع كنكور هنرو؟ با هزار بدبختی بعد يك ماه تونستم پيداش كنم البته بعدش هم فهميدم كه يه سری سؤالای هنر از تو منابعش طرح نمیشه كه اونم يه مثيبت ديگه بود
خلاصه حالا ما هم داريم كه بريم واسه هنر و موسيقی از اين حرفا تا بلكه يك گروه راك درست و حسابی جمع كنيم، البته من الآن ويولون میزنم ( محض اطلاع بگم كه ويولون توی راك هم كاربرد بسيار زياد داره  اينو گفتم يه موقع نگين چه ربطی داره به شقيقه) اما خوب از بعد كنكور میخوام برم تو نخ گيتار بعدش هم گيتار الكتريك.


6/06/2010

پس از مدت‌ها

وباره من اومدم
می تونم بگم تقريبا 10 ماهه از اينترنت دور بودم فقط به خاطر چی ؟ به خاطر اينكه خونمونو عوض كرديم و تلفن اين خونه به اسم صاحب خونه نبود من هم نتونستم ADSL‌ بگيرم، تازه بعد از اين همه مدت يه خط خريديم كه بتونيم اينترنت داشته باشيم. البته يك نكته هست اونم اين كه اصولا چون وقتي با ديال آپ كار می كنم فشار خونم ميره رو 10000000000 سعی ميكردم زياد اينترنت نيام به جز اونم كه ديگه زياد وقت اينترنت گردی ندارم (مثلا خير سرم كنكور دارم امسال). كه البته اين داستان كنكور ما هم از اون داستاناس ، حالا سری بعد می نويسم چی بود جريان ، الآن هم پررو پررو نشستم پايه اينترنت تازه بعدشم مي‌خوام برم خونه رفيقم درسم كه سرش گرده.
راستي يه مسأله مهم يكی از دوستان گفته بود قبلا مطالب سياسی می نوشتی نكنه ترسيدی كه ديگه كشيدی بيرون؟
عزيز من نخير بنده نكشيدم بيرون جريان سياسی ننوشتن من هم بر مي‌گرده به قبل از انتخابات، و بيشتر مسأله سر اينه كه چيزای مهمتری واسه فكر كردن وجود داره ( البته خبرها رو هميشه دنبال میكنم) اما ديگه وقت واسه تجزيه و تحليل و نوشتن نمی ذارم ، از نوشتن داستان و شعر بيشتر خوشم مياد، البته از اين به بعد شايد يه ذره خاطرات هم بنويسم.