7/30/2010

كمی توضيح

 

بعضی از دوستان و خوانندگان عزيز می‌گن چرا اين قدر مبهم می‌نويسی يا اين كه چرا داستاناتو وسط نا كجا آباد ولش می‌كنی. خوب بايد بگم من هميشه دوست دارم اين جوری بنويسم دلم می‌خواد ذهن خواننده رو درگير داستان كنم و اين كه خواننده ناراحته از اين كه چرا يه دفعه داستان تموم شد خوب بايد خوشحال باشم كه اين قدر خوب نوشتم كه مخاطبم ناراحته از اين كه بقيه داستانو نمی‌دونه. ولی خوب از اين به بعد سعی می‌كنم داستانارو يه دفعه به امان خدا ول نكنم ولی راجع به مبهم نويسی، شرمنده اين يكی از خصوصيات منه و در واقع با اين مدل نوشتن حال می‌كنم. اما خوب نوشته‌های غير مبهمم دارم، شايد از اين به بعد چند تا غير مبهمم براتون بزارم كه زياد فشار به مغز مبارك نيارين، كه ای بابا اين منظورش چيه ! فسفر به خدا اون قدرام گرون نيست يه ذره بگيرين بسوزونين.

7/29/2010

ماه من

 

سال‌ها رفاقت كردم با بی كسی

ناگاه در زد

بی كسی در را گشود

داخل آمد آن ماه شب‌های نورانی من

ترس من دستم گرفت و دوخت من را بر زمين

دست او را پس زدم برخواستم

ماه من پس تو چرا نزديك نآیی، نازنين؟

پاسخم داد و بگفت :‌ صبوری پيشه كن آيم برت

گفتمش ای ماه من ، صبوری پيشه كردم ، هر چه خواهی آن شود

7/28/2010

قهوه تلخ



با سياوش می‌ری كافی شاپ يه شات قهوه تلخ می‌خوری
اونجا يه ذره سياوش گيتار می‌زنه تو هم باهاش می خونی
برمی‌گردی خونه ، توی جعبه جادویی هم كه به جز غم چيزی نيست
می‌شينی پشت كامی
آهنگ مهتاب از بتهوون رو گوش می‌دی
و صدای پيانو روحتو به عرش می بره
و می‌نويسی از يه شب ، يه شب معمولی اما با اين كه معموليه احساس می‌كنی فرق می‌كنه
كافئين خواب رو از كله‌ت پرونده
دلت می‌خواد تا صبح خلوت كنی
اهنگ رو دوباره از اول پخش می‌كنم،
دلم می خواد ببينمش .....

آرامش

 

می‌نوازم شب و روز به ياد تو

و تنها مايه‌ی آرامشم صدای ساز است

نت‌ها را يك به يك جلو می‌برم

زير ترين صداها تا بم ترين آن‌ها هر كدام ياد آور خاطره‌ايست

و چه حس خوبی است هم آغوشی با ساز

و من چشم به جاده دارم تا ببينم تا كی از راه می‌رسی

می‌نوازم شايد باد صدای سازم را به گوشت برساند

می‌نوازم تا تو به سوی من آیی

7/25/2010

7/22/2010

يكی از شب‌ها

 

چشم‌هايش به حدی تسخير كننده‌ بود كه هركسی نمی‌توانست به آن‌ها نگاه كند

موهايش نيمی از صورتش را پوشانده بود

لباسش سراسر سياه بود ، يك لباس بلند چيزی شبيه به ردا به تن داشت و دستكش‌های چرم سياه

كفش‌های پوتين مانندی به پا داشت

صاف ايستاده بود مثل يك ستون

اولين چيزی كه با نگاه كردن به او به ذهن می‌رسيد اراده بود و نگاهش به افق آسمان پر ستاره بود

بر بالای يكی از بلندترين ساختمان‌های شهر بود

به پايين پريد اما به نرمی به زمين رسيد حتی زانوهايش هم خم نشد

با سرعت سرسام آوری می‌دويد آنقدر سريع كه مانند گلوله‌ به نظر می‌رسيد

بالاخره به جایی كه می‌خواست رسيد

افرادی كوچه را بسته بودند. اگر می‌خواست می‌توانست همه را در يك لحظه از بين ببرد اما اجازه داد آنها‌ حمله كنند

همه‌ی اسلحه‌ها به سوی او نشانه رفت و در يك لحظه هزاران تير به سوی او پرواز كرد

همه‌ی گلوله‌ها در فاصله‌ كمی از او توقف كردند ، گویی اراده‌ی او هر چيزی را به زانو در می‌آورد

افراد همه زمين گير شدند گویی شيره وجودشان كشيده شده بود

كسی را كه به دنبالش بود پيدا كرد

و ..........

7/21/2010

تغيير

دارم تغييراتی رو احساس می‌كنم ، از درونم صداهایی مياد

نه تغيير نيست.  ميشه گفت يه جور بازگشت به يه حالت خاصه چون خيلی با اين احساس آشنا هستم

بيشتر می‌رم تو خودم. تو كاری كه می‌خوام بكنم مسمم‌تر می‌شم. و يه نمور تيپ عصبانی می‌شم و به جز چند نفر خاص با كسه ديگه‌ای حال نمی‌كنم. البته فكر می‌كنم اين حالت برای شرايطی كه دارم لازمه و يه جورایی هم از اين حالت خوشم مياد. يه چيزی تو وجودم به من می‌گه كه بايد اين جوری باشم، كاملاً جدی و نفوذ نا پذير.

دلم می‌خواد داد بزنم و خودمو خالی كنم اما نمی‌شه ، نه كه توانشو ندارم مسأله اينه كه جاشو ندارم . بی‌خيال مهم نيست.

فكر كنم چند وقتی می‌شه كه متن درست و حسابی ننوشتم فكر كنم الآن يه چيزایی تو كلم داره می‌چرخه فقط بايد مرتبش كنم پس می‌رم تا مرتبش كنم

يه حس عجيب

 

7/11/2010

حس پر كشيدن

الآن احساس پرنده‌ای رو دارم كه پس از سال‌ها از تو قفس درش ميارن تو يه طبيعت رهاش می‌كنن و همين‌ طور پرواز می‌كنه و اوج می‌گيره. تو شرايط كنونی زندگی‌ افراد كلاً‌ به دو بخش تقسيم می‌شه :

1- قبل از كنكور 2- بعد از كنكور

و بعد از كنكور كه تازه متوجه می‌شی زندگی تو دست خودته می‌تونی كنترل خودت رو در دست بگيری و آزاد باشی و عين يه پرنده واسه خودت پر بكشی و پرواز كنی. نمی‌دونم شايدم فقط در مورد من اين جوری بوده اما خوب اين حس رو دوست دارم، اميدوارم همه يه بار تجربه‌ش كنن ، الآن حاضر نيستم اين استقلال رو به هيچ قيمتی بفروشم.