8/22/2010

نوشته

آقا يا خانوم ناشناس كه نظر داده بودی وبلاگت خيلی غم انگيزه بايد بگم اين نوشته‌ها كه شما اون نوشته‌هایی كه خونده بودی مربوط به يه سری اتفاقات بود كه خدا رو شكر گذشت و من با خودم حلش كردم. از الآن به بعد نوشته‌هام بهتر می‌شه چون واقعاً الآن احساس خوبی دارم و زندگی‌ داره روی خوشش رو به من نشون می‌ده به هر حال ممنون از اين كه نوشته‌های منو نقد كردين. اگه كسه ديگه‌یی هم نظری انتقادی يا پيشنهادی داره حتماً بگه من خوشحال می‌شم.

راستی من امشب برمی‌گردم و فردا يه سری عكس واستون می‌زارم از كيش و مخصوصاً ماشينی كه عاشقشم ( موستانگ ). از اينجا خيلی خوشم اومده، حتماً وقتی كارم رديف بشه ميام اينجا واسه زندگی.

8/20/2010

سفر

ديروز اومديم كيش

می‌تونم بگم واقعاًٌ جای باحاليه. زده به كلم كه چند سال ديگه بيام اينجا زندگی كنم. هوای آفتابی و شرجی ، واقعاً با هواش حال می‌كنم.

رنگو وارنگ ماشين اين‌جا هست . من هميشه عاشق موستانگ بودم و دقيقاً جلوی هتلمون يه دونه آبيش پارك شده، ازش حتماً يه عكس می‌گيرم می‌زارم واستون. واقعاً خوشگله.

يه اتفاق جالب : وقتی تو فرودگاه بوديم يه دختره رو ديدم كه واقعاً به دلم نشست دقيقاً از همون تيپ‌ها كه من خوشم مياد ، مخصوصاً يه مچ بند داشت كه روش اسكلت بود از همه بيشتر با اون حال كردم و نكته جالب اين جاست كه ديدم دقيقاً‌ سوار هواپيمای ما شد و جالب تر از اون دقيقاً اومد تو هتل ما و نكته جالب اين جاست كه الآن پشت كامپيوتر بقلی نشسته!!

8/14/2010

زندگی‌

 

زندگی‌ كم كم داره بهتر می‌شه هرچند پدر گرامی پول تو جيبی رو قطع كرده اما خوب از لحاظ كاری كم كم داره پول مياد به سمت من.

استاد ويولونم چند وقت پيش با موتور تصادف كرد چون گواهينامه نداشت افتاد زندان البته اون طرف رضايت داد اما ولش نكردن، البته گفته تو اين چند روزه احتمال داره آزادش كنن. شما هم دعا كنين زودتر آزاد شه. واسه كسی كه عاشقه سازه خيلی سخته كه حتی يه روز از ساز دور باشه،‌ و من واقعاً‌ نمی‌دونم اون بنده خدا الآن داره چی‌ می‌كشه اون جا.

ديروز جاتون خالی رفتيم ولنجك، من ترجيح می‌دم صبح برم اونجا اما چندتا از بچه‌ها روزه بودن، به خاطر اونا بعد از ظهر رفتيم كه اونجا افطار كنن. و يه اتفاق جالب اون جا افتاد من اونجا پرويز پرستویی رو ديدم و به دو تا نكته پی بردم، يكی اين كه اين مرد چه قدر ساده می‌ گرده فقط با يه تی شرت ساده و شلوار معمولی و دومين نكته اين بود كه مردم خيلی با جنبه تر از قبل شدن. هيج كس بهش كاری نداشت ، و واقعاً‌ حال كردم با اين قضيه.

حافظ امروز می‌گفت يه چيزی امروز ذهنتو مشغول می‌كنه. و الآن ذهنم مشغول اينه كه چه چيزی‌ قراره ذهن منو مشغول كنه.

8/11/2010

میخوام برم
دلم میخواد برم.ازینجا.ازین آبادی.ازین کره خاکی
امروز یه نامه به دستم رسید.
کارت اهداء عضو بود.
هرچیزی که منو یاد رفتن میندازه دوست دارم.کاش اون روز همین الآن باشه..
وای رفتن چقدر خوبه...!
میرم اونجایی که دیگه هیچکی نیست بگه کجابودی با کی بودی چرابودی و هزارجور بازپرسی دیگه ...
دیگه زور و اجباری بالاسرت نیست... هیچکی نیست؛هیچی...
انگار شب زیر آسمون خوابیدم... روی چمن... به ستاره ها چشم دوختم..
مجبوربه انجام جبری نیستم...

هرکار دوست داشتم انجام میدم
دیگه لازم نیست به دوست داشتنِ اجباریِ کسی که اصلاً دوسِش ندارم تظاهرکنم....
یاد آهنگ "نقاب" افتادم که میگه:
-ای بازیگر!
گریه نکن،
ما هممون مثل همیم،
صبحاکه ازخواب پا میشیم
نقاب به صورت میزنیم......
چون وصف حال خیلی ازماهاست.
البته من توزندگیم سعی کردم تظاهر به هیچی نکنم حتا دوست داشتنِ اجباری...
آخ که نمی دونی تظاهر چه حسّ بدی به آدم میده.
مگه غیراز اینه که محبّت باید از دل بر بیاد تا به دل بشینه... ؟

8/09/2010

همدم


ای ساز
ای همدم تنهایی‌ام
ساز من، بنواز در اين لحظه‌ی بی‌خوابی‌ام
آواز تو من را از اين دنيا ببرد
ناز تو خواب پريشان شب تارم ببرد
گام در ره چون نهادی غم ز جانم رخت بست
گام آخر چون نهادی روح من بر عرش رفت
چنگ من زلف تو را بگرفت تا همسو شويم
راح من، گامی بنه ، در خلوت جانان رويم



پ.ن : راح من : يعنی‌ راحت من ( باعث راحتی من )

8/02/2010

درخواست



افكار تبديل می‌شوند به اجسام
و اين بزرگترين قانون زندگی است
خيلی دلم می‌خواست از غم و تنهایی بنويسم به دليلی كه تو مطلب قبل گفتم، اما يه چيزی تو ذهنم همش اون قانون بالایی رو تكرار  می‌كرد
منم با خودم گفتم مريض نيستم كه غم و تنهایی رو به سمت خودم جذب كنم پس حالا اينو می‌نويسم :

ای كائنات من می‌خوام كسی رو داشته باشم تا دلم رو با خيال راحت بسپرم دستش

8/01/2010

شوك

 

 

حافظ صبح می‌گفت زياد سخت نگير ، نفهميدم منظورش چيه چون تو طول روز هيچ اتفاق خاصی نيافتاد

اما الآن فهميدم منظورش چی بود

بعد از يك يا دو هفته دوباره شوك زده شدم

اين زندگی منم داستانی شده واسه خودش

تقصير خودمه. بی خودی زود باور كردم ،

دوباره حس می‌كنم تنهام . انگار تو سينه‌ام يه سوراخ بزرگه

بازم بايد دنبالش بگردم...... بازم فكر كردم ديدمت اما نه تو نبودی يكی ديگه بود

می‌دونم بازم بايد تو اين مسير حركت كنم شايد بالاخره ببينمش

ای كاش فقط خيلی زود ببينمش

حال و هوای خاصيه

دلم می‌خواد آهنگ شاعر تمام شده از شاهين نجفی رو تا صبح گوش كنم و باهاش گريه كنم

شايد يه ذره بهتر شم

فقط از اين مطمئنم كه يه روز پيداش می‌كنم