8/09/2010

همدم


ای ساز
ای همدم تنهایی‌ام
ساز من، بنواز در اين لحظه‌ی بی‌خوابی‌ام
آواز تو من را از اين دنيا ببرد
ناز تو خواب پريشان شب تارم ببرد
گام در ره چون نهادی غم ز جانم رخت بست
گام آخر چون نهادی روح من بر عرش رفت
چنگ من زلف تو را بگرفت تا همسو شويم
راح من، گامی بنه ، در خلوت جانان رويم



پ.ن : راح من : يعنی‌ راحت من ( باعث راحتی من )

3 comments:

کاوه said...

سلام.دوباره سلام.میدونم وقتی جای خالی یه چیزی احساس میشه حس خوبی به آدم دست نمیده... شعرت فوق العاده ست.آفرین

مریم said...

گام آخر چون نهادی روح من بر عرش رفت"

اا این تیکه اش خیلی خوشم اومد!!!

راح تو مصرع آخر یعنی چی؟؟؟ من متوجه نشدم!

بهزاد jj said...

درود بر تو دوست قدیمی من

چند باری اومدم ولی شاید باورت نشه فرصت نوشتار واسم نبود

به هر حال از اینکه گهگاهی از ما یادی می کنید صمیمانه سپاسگذارم

الان شدیم رقاص ساز زمانه!! حال به امید روزی که زمانه به ساز ما برقصه..

ایران سربلند ایرانی سرفراز