واقعا امروز حس سردرگمی داره ديوونهام میكنه، از يه طرف میدونم كه تا چند ساعت ديگه بايد جايی باشم چون اگه اونجا نباشم عذاب وجدان میگيرم. از طرف ديگه میدونم رفتنم شخصی كه واسم مهمه رو اذيت میكنه. پس به هر حال بايد عذاب وجدان داشته باشم. حالا قضيه وقتی پيچيده تر میشه كه میدونم اگر اين اتفاق خاص يه مدت ديرتر اتفاق میافتاد میتونستم بدون عذاب وجدان برم و تازه اون موقع میتونم بيشتر كمك كنم ولی از جهت ديگه اين اتفاق هرچی زوذتر بيافته به نفعش بيشتره.
به اميد اون روز كه هيچ كس وابستگی ناخواسته به كسی نداشته باشه، واقعا چيزه مزخرفيه. وابستگیهای ناخواسته دقيقاً عين اين میمونه كه تو يه اتاق با يه نفر گير افتادی اما اگر بخوای از اتاق بری بيرون مجبوری اون يه نفرو از بين ببری، و هيچ چيز مزخرفتر از اين نيست.
اميدوارم به زودی بتونم اين وجدانم كه عين پتك داره تو سرم می كوبه رو به زودی راضیش كنم.
به اميد اون روز كه هيچ كس وابستگی ناخواسته به كسی نداشته باشه، واقعا چيزه مزخرفيه. وابستگیهای ناخواسته دقيقاً عين اين میمونه كه تو يه اتاق با يه نفر گير افتادی اما اگر بخوای از اتاق بری بيرون مجبوری اون يه نفرو از بين ببری، و هيچ چيز مزخرفتر از اين نيست.
اميدوارم به زودی بتونم اين وجدانم كه عين پتك داره تو سرم می كوبه رو به زودی راضیش كنم.
1 comment:
یه وبلاگ خوب . یه وبلاگ جمعی . یه وبلاگ خوانا در این دنیای پر از خط خطی .. تبریک میگم .. ممنونم از همه محبتهایت ... همیشه کوچک . همیشه کوچکترین ... شهرام ..
Post a Comment