دارم تغييراتی رو احساس میكنم ، از درونم صداهایی مياد
نه تغيير نيست. ميشه گفت يه جور بازگشت به يه حالت خاصه چون خيلی با اين احساس آشنا هستم
بيشتر میرم تو خودم. تو كاری كه میخوام بكنم مسممتر میشم. و يه نمور تيپ عصبانی میشم و به جز چند نفر خاص با كسه ديگهای حال نمیكنم. البته فكر میكنم اين حالت برای شرايطی كه دارم لازمه و يه جورایی هم از اين حالت خوشم مياد. يه چيزی تو وجودم به من میگه كه بايد اين جوری باشم، كاملاً جدی و نفوذ نا پذير.
دلم میخواد داد بزنم و خودمو خالی كنم اما نمیشه ، نه كه توانشو ندارم مسأله اينه كه جاشو ندارم . بیخيال مهم نيست.
فكر كنم چند وقتی میشه كه متن درست و حسابی ننوشتم فكر كنم الآن يه چيزایی تو كلم داره میچرخه فقط بايد مرتبش كنم پس میرم تا مرتبش كنم
1 comment:
ما آدما همیشه هر لحظه در حال تغییریم... ولی وقتی این تغییره بزرگ میشه قابل لمس میشه برامون.... وقتی هم یه حالتی یه وصعیتی تغییر بزرگی داره زمان لازمه تا باهاش خودمونو وفق بدیم... همینجوری ادامه بده.... برا داد زدن هم خیلی جاها هس ... کوه ... دشت....تو ماشین شخصی! تو اتوبان!... یا حتی رو پل هوایی عابر گذر....!
نوشته هاتو بذا بخونمش!
Post a Comment