با سياوش میری كافی شاپ يه شات قهوه تلخ میخوری
اونجا يه ذره سياوش گيتار میزنه تو هم باهاش می خونی
برمیگردی خونه ، توی جعبه جادویی هم كه به جز غم چيزی نيست
میشينی پشت كامی
آهنگ مهتاب از بتهوون رو گوش میدی
و صدای پيانو روحتو به عرش می بره
و مینويسی از يه شب ، يه شب معمولی اما با اين كه معموليه احساس میكنی فرق میكنه
كافئين خواب رو از كلهت پرونده
دلت میخواد تا صبح خلوت كنی
اهنگ رو دوباره از اول پخش میكنم،
دلم می خواد ببينمش .....
1 comment:
آی آی آی،وایسا!!!
چقد پرابهام و شاخه به شاخه!!!
دوست داشتم کیش و مات میشدم و همچین داستان بی سروته ای رو نمی خوندم...
نه توابهام بمون نه واسه ما ابهام ایجاد کن!!!
Post a Comment