7/28/2010

قهوه تلخ



با سياوش می‌ری كافی شاپ يه شات قهوه تلخ می‌خوری
اونجا يه ذره سياوش گيتار می‌زنه تو هم باهاش می خونی
برمی‌گردی خونه ، توی جعبه جادویی هم كه به جز غم چيزی نيست
می‌شينی پشت كامی
آهنگ مهتاب از بتهوون رو گوش می‌دی
و صدای پيانو روحتو به عرش می بره
و می‌نويسی از يه شب ، يه شب معمولی اما با اين كه معموليه احساس می‌كنی فرق می‌كنه
كافئين خواب رو از كله‌ت پرونده
دلت می‌خواد تا صبح خلوت كنی
اهنگ رو دوباره از اول پخش می‌كنم،
دلم می خواد ببينمش .....

1 comment:

کاوه said...

آی آی آی،وایسا!!!
چقد پرابهام و شاخه به شاخه!!!
دوست داشتم کیش و مات میشدم و همچین داستان بی سروته ای رو نمی خوندم...
نه توابهام بمون نه واسه ما ابهام ایجاد کن!!!